نوبت شما

فرهنگی اجتماعی

نوبت شما

فرهنگی اجتماعی

زندگی زیباست
اما شهادت از آن هم زیباتر است

سفر به دیار نور آبان 94 (دانش آموزی) قسمت اول

نوبت شما | چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ق.ظ

نوبت شما به نقل از وبلاگ "از چغالوند تا شلمچه" نوشت:


به نام خدای شهیدان

بار دیگر به برکت اردوی راهیان نور دانش آموزی توفیق زیارت قدمگاه یاران شهید نصیبم شد. طبق روال سفر های قبلی گزارش کوتاهی از این سفر را تقدیم می نمایم .

قرار است امروز پنج شنبه 21 آبانماه 1394 جمعی از دانش آموزان دختر دبیرستانی سرخه به همراه دانش آموزان سمنانی و آرادانی عازم سرزمین نور گردند و بنده و چند تن از همرزمان و همسنگران نیز به عنوان راوی در خدمت راهیان سرزمین نور باشیم.

حدود ساعت 13:30 به دبیرستان  آسیه سرخه  می روم  ، دانش آموزان در نماز خانه  مشغول اجرای مراسم هستند و دوستان همسنگرم  برادران حسینعلی کلامی و علی آقا اشرف  هم در حیاط آموزشگاه منتظرند، دو عزیزی که 32 سال قبل در چنین ایامی  افتخار همراهی با ایشان در عملیات والفجر نصیبم شد و اتفاقا هر سه در این عملیات مجروح شدیم . به هر حال حدود ساعت 14 با بدرقه مسئولین محلی و اولیای دانش آموزان  کاروان برای پیوستن به دیگر همسفران عازم راه آهن سمنان شد .  ساعت 15 با سوت قطار کاروان حدودا 450 نفری دانش آموزان با 9 راوی و جمعی از خواهران مبلغ و عزیزان مسئول کاروان  از ایستگاه سمنان حرکت نمود .

حدود  ساعت 16 در ایستگاه یاتری تعداد 50 دانش آموز و یک راوی دیگر به کاروان پیوستند  و کاروان را 500 نفری نمودند . نماز مغرب و عشا را در یکی از ایستگاههای بین  راهی به جا آورده  و سپس شام در بین کاروان توزیع شد . تا حدود ساعت 11 ما راویان گپ و گفتی با هم داشتیم و به استراحت پرداختیم  قطار همچنان به پیش می رفت  تا اینکه حدود ساعت 5:30 صبح روز جمعه 22 آبانماه قطار برای اقامه  نماز صبح  در ایستگاه تنگ پنج توقف نمود ، نماز صبح را به امامت حجت الاسلام  یزدیان که در ایستگاه محمدیه قم به کاروان پیوسته بودند  اقامه نمودیم و دوباره قطار به راه افتاد .

با طلوع آفتاب کاروان هم وارد استان خوزستان شد . حدود ساعت  8 صبح قطار به محدوده پادگان دوکوهه اندیمشک یعنی قدمگاه هزاران شهید دفاع مقدس رسید و توقفی کوتاه  داشت و به راه افتاد .  دیگر نوبت ما راویان بود که از یاران شهیدمان و از اهداف بلند شان برای فرزندان این مرز و بوم بگوئیم .

به داخل واگن ها رفتیم . عده ای از دانش آموزان بسیار مشتاق بودند و بعضی هنوز در حال و هوای یک اردوی تفریحی بودند و در فضای اردوی راهیان نور قرار نگرفته بودند . در اولین قدم به ذکر برنامه های پیش رو و یادمانهای مورد بازدید  در این سفر اشاره کردیم . هر یک از راویان به فراخور مخاطبین  خود سخن گفت و بنده در سالن هایی که قرار گرفتم از شهدای دانش آموز گفتم  و از شهید امید صفایی  شروع کردم او که موقع اعزام اولش در سال 61 فقط چهارده بهار از عمرش گذشته بود اولین آشنایی من با امید نیز در همین دوره و در مناطق سرد و پوشیده از برف سردشت بود.

برای بار دوم  در بهار سال 1362 در خط پدافندی  پاسگاه زید عراق همراه با امید و بسیاری از عزیزان شهید دیگر گرمای طاقت فرسای جنوب را تجربه کردیم . به گریه های امید برای جلب موافقت پدرش در اعزام اول به جبهه اشار ای داشتم و به دانش آموزان گفتم که در فاصله  سال 61 تا 1363 در چندین عملیات و خط پدافندی حضور یافت و  در24 اسفند سال 63 در عملیات بدر به شهادت رسید . از شهید مجید عبدوس گفتم که در والفجر 4 مجروح شد و بعد از بارها حضور در جبهه ها در عملیات کربلای 1 به شهادت رسید. همچنین یادی از دانشجوی شهید محمد مهدی امین  نمودم که در والفجر 4 پایش مجروح شد و در بیمارستان خبر قبولی خود  در رشته پزشکی دانشگا ه شیراز  را شنید  و با عصا برای ثبت نام به دانشگاه شیراز  رفت  و  در نامه به دوستش  تحصیل در دانشگاه را نیز ادامه راه سرخ شهادت دانسته  و  هدف خود  را خادمی انقلاب  اعلام نمود  .

همچنین برای دانش آموزان از حضور مجدد  او در جبهه و شهادت در عملیات والفجر 8 سخن گفتم .  برای گروهی از دانش آموزان ، مجروحیت دانش آموز داود وطنی در عملیات مطلع الفجر و شهادت جند تن از همرزمانش به زبان شعر  روایت کردم ، شعری که توسط پدرش مرحوم عباسعلی وطنی  سروده شده بود . لحظات به سرعت گذشت تا اینکه در ساعت  11 به ایستگاه اهواز رسیدیم بلافاصله از قطار پیاده شده  و همراه دانش آموزان سوار بر اتوبوسها شده و عازم  معراج الشهدا اهواز شدیم که به نام شهید محمود وند نامگذاری شده است .

بنده که در اتوبوس 7 خدمت دانش آموزان بودم  در فاصله کم راه آهن تا معراج در حد بضاعتم همسفران را با فضای معنوی  آنجا آشنا نمودم . هنوز ساعت به 11:30 نرسیده بود که وارد معراج شدیم هنوز بیش از 30 دقیقه تا اذان ظهر به افق اهواز باقی بود .

به زیارت پیکر شهدا رفتیم و به نماز ایستادیم بعد از نماز ظهر ، حاج آقای یزدیان دقایقی را برایمان سخن گفتند و بعد از ایشان چند بیت شعر یکی از شعرا در وصف شهدای گمنام  را خواندم .  چون تعدادی از دانش آموزان درخواست قرائت مجدد این ابیات را از بنده  نموده بودند تا آن را ضبط نمایند در اینجا آن ابیات را تقدیم می نمایم.


ای فاتح خوبیها گمنام تویی یامن؟


شوریده دل شیدا گمنام تویی یامن؟


برگشتی ازآغوش خاموش بیابانها


کردی به دل ما جا گمنام تویی یا من؟


یک کوه صلابت بود ، تابوت تو بردوشم


هم وزن شقایقها گمنام تویی یا من؟


درعاشقی ومستی صد گونه خطر کردی


دریا دل بی پروا گمنام تویی یامن؟


من درقفس خویشم ، درفکرپس وپیشم


تو فارغی ازاینها گمنام تویی یامن؟


من همنفس درد و اندیشه بیمارم


تو هم سخن زهرا گمنام تویی یامن؟


از آبروی نامت برمحو گناهانم


شد روزنه ای پیدا گمنام تویی یامن ؟

 ادامه دارد...

 

انتهای پیام

  • نوبت شما

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی